نگاهی به سمبلیسم در نمایش‌نامه‌ی "پرنده‌ی آبی"

15 خرداد 1393 ساعت 21:19

نمایش‌نامه‌ی "پرنده‌ی آبی"، تجربه‌ای خیال‌انگیز و پر از رنگ، و دیدار با کلکسیونی از موجودات و کنتراست‌های رنگی تیره و روشن است.


موریس مترلینک (Maurice Maeterlinck) نویسنده، شاعر و فیلسوف مشهور بلژیکی (۱۸۶۲ – ۱۹۴۹) است. او نمایش‌نامه‌ی "پرنده‌ی آبی" را که برنده‌ی جایزه‌ی نوبل در سال ۱۹۱۱ میلادی شده را نوشته است و دراین‌باره می‌گوید: من در این قطعه می‌خواستم تاثیر "شعور باطنی انسان" را در سرنوشت او بیان کنم، در صورتی‌که آرتیست‌ها و تماشاچیان خیال کردند که من صرفا خیال افسانه‌سرایی دارم.


در این یادداشت که به قلم ساحل اسماعیلی نگاشته شده است نگاهی به سمبلیسم درنمایش‌نامه‌ی "پرنده‌ی آبی" می‌اندازیم.


دو کودک شب کریسمس از رخت‌خواب بیرون می‌آیند و به سور و سات مردم غنی نگاه می‌کنند. در آن هنگام یک پری وارد اتاق‌شان می‌شود و از آن‌ها می‌خواهد به جست‌وجوی پرنده‌ی آبی بروند تا با آن شادی را به نوه‌ی بیمارش بازگرداند. دو کودک می‌پذیرند و برای یافتن پرنده راهی سفری دور و دراز می‌شوند و در این راه ارواح عناصر طبیعت و موجودات دیگری هم‌راهی‌شان می‌کنند. نمایش‌نامه‌ی پرنده‌ی آبی موریس مترلینک، تجربه‌ای خیال‌انگیز و پر از رنگ، و دیدار با کلکسیونی از موجودات و کنتراست‌های رنگی تیره و روشن است. موجوداتی که نه‌تنها ساعتی گشت‌وگذار در دنیای بی‌انتهای فانتزی برای ما رغم می‌زنند، که معانی و اشارات پیدا و ناپیدایی از جهان واقعی به ارمغان می‌آورند.

دو کودک داستان خواهر و برادری هستند که ابتدای نمایش محو تماشای زیبایی‌های دنیای مادی شده‌اند، خوراکی‌ها و چیزهایی که محفل شب سال نوی همسایگان‌شان را زینت بخشیده است. اما ورود پری و سخن گفتن از پرنده‌ی آبی، حواس آن‌ها را از مادیات پرت می‌کند. برای یافتن پرنده‌ی آبی، باید پا از اتاق خواب گرم و امن بیرون گذاشت و به جست‌وجو رفت. پری به پسرک داستان، کلاه سبز رنگی می‌دهد که نادیدنی‌ها را دیدنی می‌کند. رنگ سبز در قرون وسطی نشانه‌ی زندگی جدید و رشد بوده است. کلاه پوششی است که مستقیما روی سر قرار می‌گیرد. کلاه سبزی که پری به پسرک می‌دهد مزین به الماسی است که با چرخاندن‌اش می‌توان ارواح حقیقی عناصر را دید. به عبارت دیگر، کلاه و گوهر روی آن، وسیله‌ای است برای دیدن گوهر وجود هر چیز.

غیر از پری و دو کودک، موجودات دیگری نیز حضور دارند که به کمک آرایه‌ی تشخیص، جان پیدا می‌کنند و به شخصیت‌های دیگر نمایش تقسیم می‌شوند. موجوداتی که در زندگی روزمره‌ی انسان‌ها جای‌گاه و اهمیت خود را دارند. غذاهای اصلی مانند نان، قند، شیر. عناصر طبیعی مانند آب و آتش. حیوانات خانگی مانند سگ و گربه. که البته چهار مورد آخر در همه‌چیز، مثل رفتار و کردار و سلیقه و تفکر باهم در تضاد هستند .همه‌ی این عناصر و موجودات در خانه‌ی دو کودک حضور داشتند و از جایی دیگر نیامده‌اند. زیرا همین‌ها هستند که زندگی انسان را تداوم می‌بخشند.

پری کسی است که دو کودک را به ماموریت یافتن پرنده‌ی آبی می‌فرستد و سایر موجودات را با آن‌ها راهی می‌کند. در عین حال از همان ابتدا عنوان می‌کند که همگی در انتهای سفر خواهند مرد. گرچه همه از ابتدا برای هم‌راهی دو کودک ابراز آمادگی می‌کنند، اما تنها پس از مدت کمی از شروع سفر، به بهانه‌های مختلف برای شانه خالی‌کردن از مسئولیت تلاش می‌کنند. فقط سگ، که در تمامی فرهنگ‌های جهان نماد وفاداری است لحظه‌ای حاضر نمی‌شود دو کودک را تنها بگذارد. حتی روشنایی، که پس از پری، شخصیت مثبت و دانای داستان و راهنمای دو کودک محسوب می‌شود هم گاهی ناچار می‌شود کودکان را تنها بگذارد. برای مثال روشنایی نمی‌تواند وارد دنیای ننه‌تاریکی شود و بچه‌ها خود باید با آن مواجه شوند.

گربه و ننه‌تاریکی از روشنایی و از بشر دل خوشی ندارند. گربه، برخلاف سگ که برای صاحبان‌اش حاضر به انجام هر کاری است، به زندگی خود می‌اندیشد و برای رسیدن به هدف‌اش از هرکس و هرچیزی استفاده می‌کند. گربه نماد خودخواهی است و به ننه‌تاریکی کمک می‌کند تا دو کودک (بشر) را در تاریکی (جهل) نگه دارد. دنیای ننه‌تاریکی پر از غول‌ها و دیوها و اشباحی است که تا سال‌ها بشر را می‌ترسانده‌اند. انسان به‌طورکلی از هر آن‌چه که بدان آگاه نباشد احساس ترس می‌کند. اما بشر امروز با کمک علم و درک هرچه بیش‌تر دنیای اطراف، ترس‌ها را کنار گذاشته و با شجاعت وارد هر محیط تازه‌ای می‌شود.

تیل‌تیل که کلاه سبز رنگ الماس‌نشان را بر سر دارد، با شجاعت درهای تالارهای دنیای تاریکی را باز و بسته می‌کند. اما می‌تیل که از آن کلاه بصیرت بی‌بهره می‌باشد، وحشت‌زده می‌شود. به‌غیر از دنیای تاریکی، دو کودک از دنیاهای دیگری هم بازدید می‌کنند. نویسنده با سفر به دنیاهای مختلف و نمایش انسان‌های زنده و مرده و دیگر جان‌داران، در فضایی خیال‌انگیز به مراحل متفاوت زندگی گریز می‌زند. عالم رحِم و پیش از تولد، یک یادآوری است برای انجام هرآن‌چه که به‌عنوان رسالت زندگی ما در نظر گرفته شده است، و عالم خاطرات و محل بقای درگذشتگان، جایی که با یادآوری مردگان از خواب بیدار می‌شوند. در تمامی مراحلی که دو کودک و هم‌راهان‌شان پشت‌سر می‌گذارند، پرنده‌های آبی، رنگی را به چشم می‌بینند که پس از انداختن‌شان به قفس تغییر رنگ می‌دهند و سیاه می‌شوند. پرنده‌ی آبی نماد خوش‌بختی و سعادتی است که هر انسانی در پی آن جست‌وجو می‌کند.

هر انسانی خوش‌بختی را در چیزی و در جایی می‌بیند و برای رسیدن به آن چیز یا جای‌گاه تلاش می‌کند. اما به گفته‌ی عارفان و نیز روان‌شناسان، خوش‌بختی احساسی قلبی است و نه جایی در بیرون از کالبد که باید در درون و خویشتن خویش آن‌را یافت. این همان موضوعی است که مترلینک در قالب ده تابلوی نمایش خود بازگو می‌نماید.

دو کودک پس از بیدار شدن، خود را در خانه‌ی خود می‌یابند. گویی تنها یک‌شب زمان گذشته است. اما در واقع در عالم خواب و رویا یک‌سال تمام و مراحل بسیاری را پشت‌سر گذاشته‌اند و حالا قدری بزرگ‌تر شده‌اند. دیگر به زرق و برق‌های بیرون از پنجره‌ی خانه خیره نمی‌شوند و به ارزش نعمات درون خانه پی برده‌اند. از دیدن پدر و مادرشان، کوزه‌ی شیر، آب و آتش گرم شومینه، و سگ و گربه‌ی خانگی‌شان بیش‌تر از همیشه خوش‌حال می‌شوند.

روشنایی که نماد آگاهی است، همان‌گونه که خود می‌گوید بی‌سروصدا محیط خانه (نماد زندگی) را برای دو کودک روشن کرده است. گرچه دیگر عناصر طبیعت با کودکان با کلام حرف نمی‌زنند، اما وجودشان هم‌چون شخصیت‌هایی زنده به چشم کودکان می‌خورد و آگاهانه‌تر از پیش با آن‌ها برخورد می‌کنند: "راستی مادر، هرچی نگاه می‌کنم می‌بینم اسباب خونه هیچ دست نخورده، اما خیلی قشنگ‌تر شده. رنگ همه‌چیز عوض شده، همه‌چیز نو شده، می‌درخشه، پاکیزه‌ست. پارسال این‌طور نبود."

حال که چشمان دو کودک بصیرت یافته، قُمری خانگی‌شان را به رنگ آبی می‌بینند، خوش‌بختی که در تمام این مدت در خانه‌ی خودشان بوده. "راستی نگاه‌کن ببین رنگ‌اش چه‌قدر آبی‌ست! مثل این‌که از پیش هم آبی‌تر شده... شاید پرنده‌ی آبی که عقب‌اش می‌گشتیم همینه! آخ ما این همه دور رفتیم و او این‌جا بود!" دخترک همسایه، نوه‌ی پری فلج هست و می‌داند که به پرنده نیاز دارد. فلج بودن در این‌جا نماد ناآگاهی و نیاز به دانستن است. همانند سخن سقراط "می‌دانم که هیچ نمی‌دانم".

در انتها، هنگامی که پرنده‌ی آبی خوش‌بختی را به دخترک فلج همسایه هدیه می‌کنند، دخترک شفا می‌یابد و به‌راه می‌افتد. گرچه پرنده از دست او نیز می‌گریزد اما دو کودک او را به شکل "روشنایی" می‌بینند. خوش‌بختی به او آگاهی بخشیده و حال او کسی است که با آگاهی به دنبال خوش‌بختی می‌رود.


کد مطلب: 471

آدرس مطلب: http://tahrireno.ir/vdcfiydjaw6de.giw.html

تحریر نو
  http://tahrireno.ir