نقد فمینیستی نمایش‌نامه‌ی "آگوست در اُسیج کانتی"

22 ارديبهشت 1393 ساعت 18:01

"آگوست در اُسیج کانتی"، نمایشی است که با تصویر کردن جدال زنان ناراضی با مردسالاری و حق‌به‌جانبی همیشگی‌اش، فمنیسم را تقویت می‌کند.


در بخش دوم این یادداشت به نقد فمینیستی این نمایش‌نامه که توسط "ساحل اسماعیلی" نوشته شده است می‌پردازیم.

در هوای گرم ماه آگوست، اتفاق مهمی اعضای یک خانواده را به‌دور هم جمع می‌کند. مادر خانواده مدتی پیش به سرطان دچار شده است. اما فرزندان به‌خاطر مادر نیست که به خانه باز می‌گردند. چه اتفاقی مهم‌تر از گم شدن و مرگ "پدر" خانواده؟

"آگوست در اُسیج کانتی"، نمایشی است که با تصویر کردن جدال زنان ناراضی با مردسالاری و حق‌به‌جانبی همیشگی‌اش، فمنیسم را تقویت می‌کند. خصوصیات و رفتارهای مردسالارانه‌ی متعددی در اثر به چشم می‌خورد که می‌تواند نشانه‌های این جدال در روزگار امروز باشد. می‌توان اظهار داشت که شخصیت‌های نمایش‌نامه، به سه دسته تقسیم می‌شوند:
۱) مردان ضعیفی که در سایه‌ی قدرت مردسالاری به زندگی خویش ادامه می دهند، ۲) زنان ناآگاهی که قربانی مردسالاری هستند، ۳) زنانی که با میزانی از آگاهی به مبارزه با مردسالاری به‌پا می‌خیزند.

شخصیت‌های مرد داستان عبارت‌اند از: بورلی، بیل، چارلی، چارلز کوچولو، کلانتر جیلبو، استیو. این شخصیت‌ها اغلب فاقد آن تصورات ساده انگارانه‌ای‌اند که در جهان سوم از شخصیت‌های مردسالار انتظار می‌رود (مانند رفتارهای پرخاش‌گرانه و آمرانه نسبت به زنان). اما هر یک از آن‌ها به‌نوعی دارای نقیصه‌هایی‌ هستند که نشان از ضعف دارد. برخی از این نقیصه‌ها در شخصیت‌های مرد مشترک هستند. مانند اعتیاد (خواه اعتیاد به کشیدن علف و ماری‌جوانا، خواه الکل)، خیانت به همسر و زن‌بارگی. این مشکلات خود موجب می‌شود که برای فرزند یا فرزندان خود پدران خوبی نیز نباشند.

کلانتر جیلبو نیز با پیشینه‌ای منفی معرفی می‌شود "(پدرش، سی‌جی) یه آدم عوضی (بود) که مدام می‌رفت دارالتادیب." "...خودش پسر یه کشیش بود و خودت می‌دونی که...". کشیش‌ها نماد افراد مذهبی و سردسته‌ی اجرای سنت‌ها هستند. و مردسالاری موضوعی است که تقریبا بر تمامی سنت‌ها سایه می‌افکند. در این‌جا از کشیشی صحبت می‌شود که خود از تربیت فرزندی درست‌کار قاصر بوده است. دیون جیلبو، که از چنین خانواده‌ای بوده و حال توانسته کلانتر شود، در حضور کوتاه خود در نمایش‌نامه حامل خبری ناگوار است. دیون، خود نیز در زندگی زناشویی شکست خورده و با سه فرزند زندگی می‌کند. باربارا جزئیاتی ترحم برانگیز از خاطرات نوجوانی‌اش با دیون تعریف می‌کند "یه تاکسیدوی افتضاح پوشیده بود. معلوم بود گریه کرده. و بهم اعتراف کرد نمی‌تونه منو با خودش به مهمونی ببره. خیلی دلم براش سوخت".

اما به‌جز این شخصیت‌های مرد، شخصیت کلیدی دیگری در نمایش‌نامه وجود دارد که مرد نیست، اما مردسالار تمام عیاری است در قالب زن، ویولت مادر خانواده. او نیز مانند مردان نمایش‌نامه اعتیاد دارد، اعتیاد به مصرف قرص و سیگار. او سرطان دهان دارد. این سرطان به شکل دیالوگ‌هایی سرشار از زخم زبان و سرزنش فرزندان دختر از دهانش خارج می‌شود و جلوی دیدگان خواننده یا تماشاگر نمود پیدا می‌کند. او یک زن سنتی ا‌ست که پس از مرگ شوهر نمی‌تواند از پس پرداخت قبوض و انجام تعمیرات خانه بربیاید زیرا به عقیده‌ی او زنان به‌درد این کارها نمی‌خورند. او به دختران مجردش یک‌سره می‌گوید که زن باید زیبا باشد تا بتواند با مردی ازدواج کند و بچه‌دار شود. به‌نظر او:
"زنا فقط تو دوره‌ی جوونی زیبان، و بعد از اون دیگه زیبا نیستن. مردا حتی وقتی هم که پیر می‌شن باز جذبه‌ی خودشون رو دارن. "او حتی در نگاه مردپسندانه‌اش اِلمان‌های پوشش یک مرد امروزی را فاکتور می‌گیرد زیرا زنی سنتی است" منظورم اون مردایی نیست که شلوار کوتاه می‌پوشن و دور کمرشون کیف پول می‌ذارن. بعضی از مردا اگه بتونن پیری رو بپذیرن می‌تونن مدعی باشن. می‌تونن همون حالت مردونه‌شون رو حفظ کنن. ولی زنا فقط پیر و چاق و پر از چروک می‌شن."

او همانند پدری رئیس مآبانه، برای پوشش ایوی دخترش تعیین تکلیف می‌کند و از او می‌خواهد پیراهنی سیاه و قدیمی بپوشد. و از دیدن نوه‌اش جین، که مادر خود باربارا را دروغ‌گو صدا می‌زند چشمانش گرد می‌شود. "می‌دونی، اگه من به مادرم می‌گفتم دروغ‌گو سرمو از تنم جدا می‌کرد".
ذهن او ساختاری سنتی دارد، چرا که خود در گذشته در فضایی مردسالارانه رشد یافته و چیزی جز این نیاموخته است. او خود قربانی این فضاست و در این مورد به حمله‌ی دوست پسر مادرش با چکش اشاره می‌کند. حمله‌ای از سوی یک مرد و در سکوت رفتاری مادر و در حالی که مدافعی جز خواهرش نداشته است. او خود با وجود آگاهی از خیانت شوهر راه سکوت در پیش می‌گیرد و اعتراض نمی‌کند. او به‌راحتی خیانت مردان و ارجحیت زنان جوان‌تر را می‌پذیر. گرچه او خود شخصیتی مردسالار دارد اما زمان شنیدن خبر فوت شوهر، مستانه همراه با موسیقی می‌رقصد، این رهایی برای هر قربانی دل‌پذیر است!

در تفکرات جا افتاده در جوامع مردسالارانه، هر چیزی که موافق با ایدئولوژی مردسالارانه باشد با مفهوم "اخلاقیات" مترادف می‌شود و هر آن‌چه که ضد آن عمل کند، با عنوان "غیراخلاقی" بولد می‌شود. در نمایش‌نامه‌ی "آگوست در اسیج کانتی"، نسبت خیانت‌کاران مرد به زن، ۳ به ۱ است (بورلی، بیل، استیو، و متی فی). اما نویسنده به رخ می‌کشد که از میان این خیانت‌ها، این خیانت زن است که بر زندگی سایر اعضای خانواده تاثیر می‌گذارد. از میان شخصیت‌های زن، متی فی بیش از همه ضدمردسالاری به‌نظر می‌رسد. او سی‌سال پیش به شوهرش خیانت کرده، عملی ضد سنت، ضد اخلاق و ضد ایدئولوژی مردسالارانه. به‌جز این، او به‌طور کلی با هر آن‌چه شوهر و فرزند پسرش بگویند مخالف است حتی اگر حرفی منطقی به زبان بیاورند.

به جز متی فی، تنها یک شخصیت مونث دیگر حضور دارد که تمام مدت و با همه‌ی وجود "فمنیسم" را تقویت می‌کند، باربارا، تنها فرزند متاهل خانواده. در حالی‌که ویولت موهای صاف شده و امروزی ایوی را زشت می‌خواند، باربارا از آن تعریف می‌کند. او کسی است که در برابر رفتارهای تند مادر سنتی‌اش، در برابر اعتیادش به قرص و سیر صعودی زخم‌زبان زدن‌هایش می‌ایستد. او می‌خواهد مردسالاری را براندازد "الان دیگه همه چیز زیر دست منه!" بیل، شوهر باربارا نسبت به بورلی حسود، و نسبت به دختران، ضعیف‌النفس و خائن تصویر شده. ولی به عقل خویش سعی می‌کند در دوران سختی مرگ بورلی، در کنار باربارا باشد. اما از نظر باربارا این حضور موقتی به‌هیچ وجه کافی نیست.
"مردا همیشه این طوری هستن. انگاری گذشته و آینده اصلا وجود نداره. " و " مردا واقعا اعتقاد دارن زمان حال و یه‌جا بودن کافیه؟ این فقط یه مشت مزخرفاته تا حرفایی که می‌ترسن بگن از خودشون دور کنند."

درواقع باربارا دیگر طاقت برآورده ساختن توقعات جامعه‌ی مردسالار را ندارد "من حالم از تصویر یه زن مهربون بهم می‌خوره." بیل در جایی اعتراف می‌کند "همه‌ی ما محصول یه نسل خودپسند هستیم." که منظور خودپسندی موجود در ایدئولوژی مردسالارانه است. این که مرد می‌تواند به راحتی خیانت کند و وظیفه‌ی تربیت و محافظت از فرزند را نیز بر عهده‌ی همسر بگذارد. در واقع بیل به باربارا علاقه‌مند است اما یک زن فمنیست و همیشه معترض خارج از تحمل اوست "باربارا، تو احساساتی هستی، اما جلوی خودتو می‌گیری. خوبی، مهربونی، باحالی، زن زیبایی هستی و من عاشقت هستم. اما مثل خار تو چشم آدمی".

باری، زمانه و جامعه به گونه‌ای‌ست که یک فمنیست را به ستیز و تقلای همیشگی سوق می‌دهد. تا جایی‌که شخص را خسته و دل‌سرد می‌نماید. "من شکست خوردم، چه به‌عنوان خواهر، چه یه مادر، چه یه همسر..." باربارا پس از خداحافظی احتمالا همیشگی بیل، با دوست پسر دوران نوجوانی خود، دیون قرار می گذارد. عملی که هم‌زمان دل‌گرمی زن، و خلاف اخلاقیات مردسالارانه محسوب می‌شود، چراکه هنوز طلاق نگرفته است.

جین، دختر نوجوان بیل و باربارا، یکی دیگر از قربانیان مردسالاری است. بی توجهی‌های پدر او را نه تنها به پناه به مواد مخدر، بلکه به آغوش مردی هوس‌باز راهی می‌کند. هنگام رسوایی استیو در رابطه با جین چهارده ساله، کسی که برآشفته می‌شود بارباراست و بیل کمی بی‌خیال به‌نظر می‌رسد. این بی‌خیالی نه به‌دلیل روشن‌فکری، که دال بر ضعفش می‌باشد. هرچه باشد او نیز یکی دیگر از مردانی است که در نمایش‌نامه علف می‌کشد.

خواهر چهل ساله‌ی باربارا، کارن که زیر دست ویولت بزرگ شده، نهایت خوش‌بختی را در ازدواج با یک مرد می‌بیند. او باور دارد که "مردا تو انجام کارا از زنا بهترن". در مرحله‌ای از زندگی کارن، اندرو دوست سابق او با رفتارهای تندخویانه و سرانجام خیانتش، کمی وی را به‌خود می‌آورد تا به‌عنوان یک زن به خودباوری برسد. کارن، از نقش بر آب شدن تصورات ایده آلیستی‌اش نسبت به مردان سخن می‌گوید "اون بالش از هر مرد واقعی که تا حالا دیدی بهتر بوده. این تجسمی که از مردا داری اصلا برآورده نمی‌شه. تمام‌شون از بابا یا بیل بدتر هستن... تو فقط با این فکر که خیال می‌کنی اونا قراره بهتر از چیزی که هستن باشن، خودتو گول می‌زنی."

با این حال، پس از رفتار خیانت‌آمیز نامزدش استیو، همه‌چیز را نادیده می‌گیرد و به رابطه با او ادامه می‌دهد. چراکه هم‌چنان تفکرات مردسالارانه مربوط به الزام ازدواج زن بر او غالب است. تفکری که در عین حال به مرد اجازه‌ی بی‌بند و باری می‌دهد و زن را به سکوت و مدارا دعوت می‌کند.

ایوی، دختر دیگر ویولت نیز قربانی دیگری‌ست. او بارها توسط مادر به‌خاطر مجرد ماندن و زشت شدنش تحقیر می‌شود و در آخر، چیزی جز یک مرد بازنده با عشقی ممنوع نصیب‌اش نمی‌شود. به عبارت دیگر مانع بزرگ نرسیدن به عشقش، دلیل خیانت‌کارانه‌ی پدر خودش می‌باشد.

علاوه بر اعضای خانواده وستون، شخصیت دیگری نیز در نمایش‌نامه حضور دارد که با کم‌ترین دیالوگ، به شناسایی عقاید اعضای خانواده کمک می‌نماید. مستخدمه‌ی سرخ‌پوست، جونا.
جونا خود در فضایی سنتی و مردسالارانه رشد کرده. فضایی سنتی که او را به آویختن بندناف برگردن موظف می‌کند، با قراردادهای جنسیتی: لاک‌پشت برای دختران و تمساح برای پسران. پدرش او را به عدم استفاده از کولر و ماندن در گرما (شاید خفقان مردسالارانه) عادت داده است. نام او به معنای پرنده‌ی جوان است. اگرچه او پرنده‌ای است که از بند سنت‌های پیشین رها نخواهد شد، اما توان و اراده‌ای قوی در سکوت‌هایش شنیده می‌شود. از او که پس از مرگ پدر سرپرستی خانوار را برعهده گرفته است. جونا هم‌درد اعضای خانواده‌ی سفیدپوست وستون می‌باشد، با بغل کردن باربارا، با گوش کردن به‌درد دل‌های جین. البته از اشخاص سفید و مردسالار نمایش‌نامه انتظار نمی‌رود که او را به‌عنوان یک دختر سرخ‌پوست بپذیرند. ویولت بارها از حضور جونا ابراز نارضایتی می‌کند و او را "غریبه‌ای در خانه" می‌خواند. دیگران به تدریج به‌خاطر دست‌پخت خوب و انجام صحیح وظایف جونا را تحسین می‌کنند. اما هم‌چنان تنها کسی که صریحا از جونا در برابر ویولت دفاع می‌کند باربارا ست.

نمایش‌نامه در جای جای خود مردسالاری را به انتقاد می‌کشد. و بدین‌سان است که مردسالارترین شخصیت‌های داستان پایانی رقت‌انگیز دارند. ویولت در خانه تنها می‌ماند و چشمان جسد بورلی توسط ماهیان خورده می‌شود.


کد مطلب: 294

آدرس مطلب: http://tahrireno.ir/vdcic5ar2t1a3.bct.html

تحریر نو
  http://tahrireno.ir