از خیابان قوام‌السلطنه تا مستندی ملی
تقارن، زیباست. وقتی برج میلاد، محل تولد جشنواره‌ی سی‌و‌چهارم فیلم فجر باشد و تو شاهد تبلور این تولد در قالب یک اثر فاخر ملی باشی، به‌نام مستند اهالی خیابان یک طرفه.
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۲۲:۴۵
 
از خیابان قوام‌السلطنه تا مستندی ملی
 
تقارن، زیباست. وقتی برج میلاد، محل تولد جشنواره‌ی سی‌و‌چهارم فیلم فجر باشد و تو شاهد تبلور این تولد در قالب یک اثر فاخر ملی باشی، به‌نام مستند اهالی خیابان یک طرفه.

تقارن زیباست. وقتی اتفاق بیافتد. و اتفاقی به‌عنوان یک مستندساز، متوجه شوی که کارگردانی جوان، با درک رسالت مهم فیلم‌سازی امروز ایران، همان دغدغه‌ی اصیل کارگردانان هدف‌مند و اصیلی هر کشور صاحب تمدنی را داشته باشد که در برابر آلزایمر فرهنگی مردم پر تکاپوی عجول امروز، هم‌چون آن خواننده‌ی معروف سیه‌چرده‌ی فقید، در برابر توفان خرابی زمین، فریاد نجات بخشی را، محجوبانه سر می‌دهد.

تقارن در همه‌ی صحنه‌های مستند ارزش‌مند اهال خیابان یک طرفه دیده می‌شود، جوانه می‌زند، رشد می‌کند و بار می‌دهد، هرباری که، یکی از هشت کاراکتر راوی فیلم، تو را از دریچه‌ی زندگی فردی، به یکی از اضلاع متقارن تاریخ چند ضلعی پر هیاهوی ملی، دعوت می‌کند. هفتادو‌پنج دقیقه سبز و قهوه‌ای و سیاه و سفید. روی پشت‌بام فرتوت تاریخ فرهنگ و هنر و معماری خیابان سی تیر، خیابانی از رنگین کمان مذهبی سرزمین‌مان، ایران. و گه‌گاه، حسرت می‌خوری که چه‌طور ممکن است، تاریخی چنین زنده، جاری، متنوع توانسته است در یک خیابان، جا بگیرد؟! چه‌گونه، در قاب زیبای دوربین تصویربرداری جوانی، چنین به بلوغ و پختگی رسیده باشد؟!

این عظمت، درنگاه کارگردان بوده است یا تصویربردار؟ یا پژوهش‌گر فیلم؟

تعجب کنی که مستندی چنین مهم "در زمانی" از مرکز گسترش تجربی حمایت مالی شده است که دیر زمانی نیست که تجدید مدیریت شده است. باز این‌همه تقارن را در کنار آثار پست و بلند فیلم‌های مرکز گسترش تجربی می گذاری و شگفت‌زده می‌شوی، سهم کارگردان را در نقش‌آفرینی مستندی هشت کاراکتر، با هشت مدخل برای ورود به خیابان تاریخی قوام السلطنه، بیش از حد تصور می‌بینی. خیابانی که تو را از یک سو به رخوت تاریک و نخبه‌کش کافه نادری هدایت نشین، هدایت می‌کند و از یک سو بانگ راهنمای موزه‌ی ایران باستان در گوشت می‌پیچد که، دانش‌آموزان عزیز، شان و اصالت ایرانی خود را حفظ کنید و در هنگام مراجعه و دیدن موزه تاریخ باستان، به خارجی‌ها نچسبید! هشداری که چون پازلی مارپیچ، درون ذهن مورخ تو را سوراخ می‌کند و قبلت را نشانه می‌گیرد. قلب، دولت مغزت را!

و گه‌گاه، تقارن در قاب تصویر، بیش از پیش تاثیر‌گذار می‌شود. لوون هفتوان بازیگر ارمنی تئاتر و سینما در این خیابان در یک کتاب‌فروشی کار می‌کرده است، مابین دو پنجره‌ی قدیمی که بین آجرهای بهمنی، گیر کرده است، وامانده است و انگار گیر کرده است. چند ثانیه بیش‌تر، با ریه‌های خسته از فضای فراموشی تهران، بین دو پنجره، با پک‌های نلخی، سیگار سنگینش را می‌گیراند.

اما این‌همه تقارن، سه بعدی می‌شود، موسیقی روسی، خاطرات هفتوان را که در کنار هفت خان دیگر فیلم، تاثیرگذار‌تر می‌کند. موسیقی عجیبی در ستایش کوچه‌ای که محل اقامت آنتوان چخوف در ارمنستان بوده، در گوش مخاطب طنین‌انداز می‌شود. کاش بیننده‌ی این فیلم شهرداران مناطق تهران باشند، همه‌ی شهرداران ایران با این‌همه میراث فرهنگی و معنوی. کاش، نه از تقارن‌ها می‌گفتم!

با فرا رسیدن تیتراژ پایانی، متوجه می‌شوی پژوهش‌گر و کارگردان و تهیه‌کننده همه یک‌نفر است، و می‌توانی چند کار را به یاد بیاوری که این تقارن، باعث ساخت مستندی متقارن و متقارب به اصالت یک بافت هنری شده است. تقارنی که این همه نشانه‌ی تنهایی است. که هرکار بزرگی، در این سوی جهان،فقط قرار است روی شانه یک فرد، سنگینی کند. در دل می‌گویی، خسته نباشی جوان، پیر پسر، پیر شی!

بگذارید از هارمونی استفاده به‌جای این مستند بگویم.

صدای تنبک که ریز می‌گیرد، در صحنه میدان مقش یک‌صد سال پیش و سر در باغ ملی.

موسیقی‌های مذهبی مثلا روی تصویر کلیسای پروتستان‌ها، نیایش‌های مراسم چهارشنبه‌سوری آتشکده‌ی فیروز بهرام و هیاهوی مدرن جاری در خیابان و ترقه‌های چینی، استفاده‌ی آگاهانه از صدای ویگن و ملودی بی‌صدای ترانه‌ی مرا زیبا پرستی انوشیروان روحانی که آرا داویدیان با پیانو می‌نوازد و الصاق بخش کودکانه‌ی خاطرات بانو ماریتا هاشم‌زاده که هم‌چون مادرش، هر موسیقی را غذا، می‌شنود، با موسیقی شارل آز ناور، ترانه‌ای به‌نام ناتالی، مخصوصا آن بخشی که می‌خواند:

Dans sa chambre à l"université
Une bande d"étudiants
L"attendait impatiemment
On a ri, on a beaucoup parlé
Ils voulaient tout savoir
Nathalie traduisait

در اتاق خود در دانشگاه
چندتا از دانش‌آموزان
بی‌صبرانه منتظر بودند
اونا می‌خندیدند و گپ می‌زدند
اونا می‌خواستند همه‌چیزو بدونن
ناتالی ترجمه می‌کرد...

به‌خوبی نشان می‌دهد که کارگردان، تمامی تبادر ذهنی‌های ممکن موسیقایی را درک کرده است و برای رسبدن به بافتی ملی و فراملی در مستند خود، وقت صرف کرده است و این تقارن‌های شنیداری‌، دیداری، اتفاقی نیست.

کوتاه سخن،منتظر درخشش این مستند در روز پایان جشنواره و در کمد فیلم‌های هر تهران‌شناس ایرانی هستیم!

هومن ظریف
کد مطلب: 4439