گام معلق سمیه
نام "ابد و یک روز" در واقع، عنوانی فرعی است، تا تماشاگر، در کشاکش درگیری‌های یک خانواده، یک نماد کوچک از ما، اواخر فیلم متوجه شود که عنوان اصلی فیلم می‌توانست و به‌جا بود که "سمیه" یا ترکیبی با محوریت نام او باشد.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۲۳:۵۱
 
گام معلق سمیه
 
بیش‌تر به یک استعاره حساب شده شبیه است. یک متافوری که چنان اجزای پازل مانندش، سطوح آشنایی دارند، که دقیق‌ترین تماشاگر هم، متوجه عظمت پیام آن نمی‌شود. در پنج دقیقه‌ی اولش، با خود می‌گویی، این هم مثل همه‌ی فیلم‌های اجتماعی، کمی تلخی، کمی تندی با چاشنی تهییج تماشاگر و رنگ سرخ سرنگ و سری شکسته خونی و بزرگ‌نمایی و ترک‌تازی موسیقی متن فیلم. همانند آثار موفق و شکست‌خورده‌ی سینمای اجتماعی.

اما ده دقیقه که می‌گذرد، متوجه می‌شوی، نام "ابد و یک روز" در واقع، عنوانی فرعی است، تا تماشاگر، در کشاکش درگیری‌های یک خانواده، یک نماد کوچک از ما، اواخر فیلم متوجه شود که عنوان اصلی فیلم می‌توانست و به‌جا بود که "سمیه" یا ترکیبی با محوریت نام او باشد. به‌هرحال، بانوی گران‌قدر، پریناز ایزدیار، هم‌چون پری و فرشته‌ی خانواده‌ای است که در حال از هم پاشیدگی مزمن است! پریناز ایزدیار، یا همان سمیه، کاراکتری در حد مام موطن خانواده‌ای است که اگر مهاجرت کند، با یک خارجی ازدواج کند و برود، اعضای خانواده، شیرازه‌ی زندگی خود را در حال اضمحلال می‌بینند.

کودک خردسال ابن خانواده که توانایی راهیابی به تیزهوشان را دارد، بازهم نمادی است برای یادآوری اصل فراموش‌شده‌ی قانون اساسی خانواده، مبتنی رایگان بودن تحصیلات آموزش و پرورش تا مقطع تحصیلات تکمیلی، اما مدیر مدرسه، از سمیه، خواهر کودک تیزهوش، پنجاه‌هرار تومن پول جایزه را مطالبه می‌کند!

مادر خانواده (شیرین یزدان‌بخش)، تنها راه بقا و حیات همین کلنی مریض و مبتلا به اعتیادی مزمن را، جاسازی بسته‌ای "شیشه" از دست‌آورد‌های بزهکارانه‌ی نوید محمد‌زاده (محسن) در جایی‌که عقل جن نمی‌رسد می‌داند، تا با برگشتن او از بند و زندان یا کمپ بازپروری، با اتکا به این سرمایه، کسب‌و‌کار خوبی را پی‌ریزی کنند!

در "شیشه" دست‌به‌دست شده‌ی اعضای این خانواده‌ی مریض که گویی تب دارند و مدام و با حرارت، هذیان می‌گویند، زلال مهر و معرفت و شکست آرزوها را می‌بینیم، شکستی بر آینه‌ی تمام قدی که سناریست و کارگردان، به مدد بازآفرینی‌های هنرمندانه‌ی پریناز ایزدیار و نوید محمد‌زاده، در برابر بخش اعظمی از اجتماع ما قرار گرفته‌اند.

حضور موسیقی، در بزنگاه شادی‌های غمگنانه‌ی مجلس تقدیر از کارنامه‌ی درخشان کودک تیزهوش خانواده، سعادت لرزان این خانواده را تحت شعاع قرار می‌دهد و هرگز، موسیقی شنیده نمی‌شود. انگار موسیقی مجالی برای عرض‌اندام در هارمونی کلمات رد و بدل شده بین مرتضی (پیمان معادی) و محسن (نوید محمد‌زاده) و سمیه (پریناز ایزدیار) ندارد. موسیقی کاملا بافتی در عمق و جان فیلم است، عینهو، دوربین. از دقیقه‌ی دهم فیلم شایدهم زودتر، عضوی هم‌ذات‌پنداری از خانواده‌ای می‌شوی، که واهمه‌ی جدایی از تنها موجود نازنین و فداکار خانواده، آن‌ها را مواجه با بدبختی‌های‌شان کرده است. رجوع کنید به مونولوگ دیالوگ‌گونه‌ی لیلا، با آن دماغ همیشه قرمز مشکوکش، با پرخاش به سمیه از هشدار و بیدار باش او، به ستوه آمده است: "این‌جا هیچ‌چیز عوض‌بشو نیست".

محسن هم با همه‌ی آلودگی چندباره‌اش به مواد، باز‌هم تنها امیدش،خواهر مهربانش، سمیه است، حتی شهناز (بانو ریما رامین‌فر) هم هم‌چون خواهر دیگرش، اعظم (شبنم مقدمی)، به ایثار مام خانه، با وجود حیات نباتی مادر خانه، ایمان دارد. کوچک و بزرگ، به سمیه دل‌بسته‌اند و در این میان، چهره‌ی ریاکار، مرتضی با اختلاس پول سمیه، حتی حاضر می‌شود، ناموسش را یک ماهه عقد کند و بی‌مراسم و بی‌سرو صدا، به‌قیمت ازدواج و مغازه‌ای فلافل‌فروشی، روانه‌ی کشور دوست و برادر، افغانستان کند.

مراتب تعجب ما از خنده‌های میان گریه و گریه‌های میان انفجار خنده چنان است که این اثر، با اغماض از بزرگ‌نمایی‌های غیر‌واقع دست‌گیری معتاد خرده‌پا و نا معقول بودن دسترسی محسن در روز فرار از کمپ به مقادیر متنابعی از تریاک و شیشه، سراسیمه بودن مرتضی که تجربه‌ی اعتیاد را دارد، در مواجهه‌ی با حذف و امحای بقایای شیشه و تریاک، باید قدر‌دان شهامت و صراحت سعید روستایی بود و باید امیدوار شد به سینمای ایران با ظهور پدیده‌ای که با نخستین فیلم خود، نبض هوشیاری مخاطب را در دستان گرم خود می‌گیرد و از رگ خواب تماشاگر، پرهیز کرده است. بی‌ادعا، بی‌شعار، بی‌ریاکاری مرسوم، و بدون تظاهرات مزورانه روشن‌فکری و دروغ، تکدر جامعه‌ای را از شیوع شفاف "شیشه" به تصویر کشیده است، با امید به این‌که منتقدان به رای مردم اعتماد کنند، و با آرزوی تصاحب چهار سیمرغ بازی دو مرد و یک زن و کارگردانی یافیلم‌نامه، با فروتنی می‌گوییم، دوربین دلش همیشه روشن باد!

هومن ظریف
کد مطلب: 4455